تحصیل رشته پزشکی واقعاً چقدر جذابه؟
شما چقدر با رشته پزشکی آشنا هستید و از چالشهایی که یک دانشجوی پزشکی با آنها روبرو است چقدر آگاهی دارید؟ در این یادداشت از تجربیات خودم در این رشته براتون میگم تا به سوالات مطرح شده هم پاسخ بدم.
شاید هر کسی بخواد از دور زندگی من و امثال منو نگاه کنه پیش خودش فکر کنه که ما دانشجوهای رشته پزشکی خوشبختترین قشر دانشجوی جامعهایم.
شاید با خودتون فکر میکنید که درسته که خروار خروار کتاب دور خودمون میچینیم و خودمونو غرق درس میکنیم ولی حداقل یه آینده روشن پیشِ رومون هست با یه عالمه پول و یه زندگی سوپرلاکچری! و ….
واقعیت تغییر کرده!
ولی واقعیتش اینه که همهچیز توی دنیای امروز تغییر کرده.
ایران الان چهلودوهزاروهشتصدوبیستودو تا پزشک عمومی داره که وقتی من به عنوان یه دانشجوی دخترِ ترم پنجم رشته پزشکی بهش فکر میکنم، حس میکنم تا وقتی که یه فوقتخصص پوستومو نشم نمیتونم حرفی برای گفتن داشته باشم.
پروسه طولانی رشته پزشکی
خلاصه اینکه ماها وارد یه پروسهای شدیم که نه تنها حالا حالاها به پول و اون زندگی که مردم فکر میکنن نمیرسیم، بلکه فشار درسی و اجتماعی و اقتصادی باعث میشه خیلیهامون عصبی و افسرده و بیحوصله بشیم.
شاید دلیل خیلی از بیاعصاب بودن پزشکهای حال حاضر جامعه ما همین سختیهای رشته پزشکی باشه. ترکیبی از یه پروسهی سخت و جانفرسا با درسها و واحدهایی که نه تنها به راحتی پاس نمیشن بلکه باید برای تک تکشون هفتخوان رستم رو طی کنیم.
رشته پزشکی، انار ندارد!
رشتهای که کوچکترین کوتاهی و کمکاری باعث میشه کلی از همورودیات عقب بیفتی و حسرت بیشتر درس نخوندن رو بخوری.
همهی اینا به کنار ما یه ورودی هستیم که تقریباً هفت سال باهم زندگی میکنیم. اول توی دانشگاه و خوابگاه؛ بعد هم بیمارستان و آخرش هم یه لقب دکتر میاد بغل اسممون و میشیم همکار. فرق مهم رشته پزشکی با بقیه رشتهها اینه که ماها چه بخوایم چه نخوایم بیخِ ریش هم هستیم.
اگر باهم خوب باشیم به نفعمون میشه و اگر نباشیم به ضررمون تموم میشه.
وقتی ۱۸ سالم بود، رشته پزشکی دانشگاه اصفهان قبول شدم و البته از خدا خواسته ورودی بهمن هم بودم. بعد از کلی تفریح و خوشگذرونی یکهو وارد یه جَو عجیبی شدم. نهتنها من. همه ی ۱۲۰ نفر ورودیمون.
به نظرم یه سریا عجیب و غیرقابلتحمل بودن. دست انداختن بقیه، مسخره کردن آدمهایی که لایفاستایل خودشون رو دارن، جبههگرفتن در برابر نظرات سلیقهای دیگران و…
حس عجیب من!
من به شخصه این موضوع رو تجربه کردم و یه حس عجیبی توی ذهن آدم بهوجود میاد. حقیقتاً باورم نمیشد یه شخصی که اینقدر درسخون و باهوش و سختکوش بوده اینقدر سطحی و بچهگانه فکر کنه!.
تقریباً دو یا سه ترم گذشت که فهمیدم که درس خوندن و سواد اکادمیک (حداقل توی کشور ما) نه تنها شعور و شخصیت به همراه نمیاره بلکه باید یه راه گریزی پیدا کرد برای فرار از فشار اون همه درس.
این شد که یه دورهای ورزش کردم برای فرار از اون همه فشار. یا شروع کردم کلاسهای مختلف رفتن و گریز از ناراحتیهایی که ممکنه از نزدیکترین افراد بِهم وارد بشه. مثال سادهاش پشتسر دیگران صحبت کردن و داستان ساختن برای دیگرانه.
بعد از پنج ترم
این مسئلهای هست که توی دبیرستان، به شخصه کمتر میدیدم و توی سطح دانشگاه دیدم که یه جامعه وقتی بزرگتر میشه و افرادش خودشون رو در یه جایگاه بالاتر از قبل میبینن، شروع میکنن دیگران رو سنجیدن و مسخرهکردن دیگران؛ حتی اگر با اون شخص مشکل نداشته باشن. طی این ۵ ترم فهمیدم که گوش دادن به تمام حرفهایی که درمورد دیگران زده میشه فقط و فقط باعث عصبی شدن و مشغولیت فکری بیخود میشه.
البته تقریباً اکثر ورودی ما کموبیش به این مرحله رسیدن و سعی کردن به جای تلف کردن وقت آزادشون با این حرفها و بحثهای بیهوده به زندگی شخصی و رشد شخصیتی و فکریشون بیشتر اهمیت بدن. این موضوع برای من واقعاً خوشحال کننده هست.
افسردگی و رشته پزشکی
افسردگی که نرخش بین دانشجویان رشته پزشکی هر روز داره افزایش پیدا میکنه و یکی از دلالیل مهمش نداشتن اعتمادبهنفس و عدم شناخت درست خودمون و احساسات خودمون هست و انتظار زیادی که از یک دانشجوی پزشکی انتظار میره. یه پزشک خوب برای درست درمان کردن بیماراش اول از هرچیزی باید خودش از نظر جسمی و روحی شفا یافته باشه. چه بسا شفای روحی که صدها مرتبه بالاتر از شفای جسمانی هست.
خودشناسی یک نیاز مهم پزشک بودن!
باید به این موضوع فکر کنیم که به جای دو واحد روانشناسی که ما توی ترم سوم خوندیم و همش تاریخچه تفکرات و نظریههای روانشناسهای معروف بود؛ چرا برای ما واحدهای بیشتری در باب خودشناسی و شفای خود و اخلاق حرفهای و اکادمیک ارائه ندادن؟
کاش پیش از ورود به دانشگاه و رشته پزشکی یه سری درس و جلسه وجود داشت که دانشجوهای تازه وارد رشته پزشکی رو تعلیم میدادن که چجوری زندگی کنن.چجوری از وقتشون بیشترین استفاده رو ببرن و چجوری ارتباطات دوستانشون رو حفظ کنن و گسترش بدن. بدون اینکه مثل نوجوونهای دبیرستانی دراما تجربه کنن و رفتارهایی داشته باشن که واقعاً از این مرحله و سطح به دوره.
بلوغ عاطفی و اجتماعی دانشجوها
متأسفانه تا حالا به مسألهی بلوغ عاطفی و اجتماعی دانشجوها خیلی توجه خاصی نشده و به نظر نمیرسه به این زودی زود هم کسی کاری کنه.
خودتون باید یه فکری بکنید. آدم اگه خودش مشتاق رشد روحی و اجتماعی باشه قطعاً میتونه باعث رشد خودش باشه.
حتماً خوندن کتابهایی که باعث رشد فکر و شخصیتمون میشن به روانشناسی درست خودمون کمک میکنن.
ورزش کردن، برنامهریزی برای تفریحاتمون توی وقتهای آزاد و البته ساز زدن (موسیقی) از بهترین فعالیتهاییه که توی این زمینه میشه انجام داد و من بهتون پیشنهاد میکنم.
نوسنده: سیمین رحیمی
برای خواندن یادداشتهای دیگر برای شناخت رشتههای تحصیلی دیگر اینجا را کلیک کنید.
“لطفاً به این یادداشت امتیاز دهید”