کتاب جای خالی سلوچ ؛ شاهکار دیگری از خالق کلیدر

654

کتاب جای خالی سلوچ

تو کتابخونه داشتم به قفسه های کتاب نگاه می‌کردم که چشمم افتاد به کتاب جای خالی سلوچ. قبل از اینکه اسم نویسنده رو  ببینم اسم کتاب بود که منو وسوسه کرد. کتاب رو از قفسه بیرون آوردم وقتی اسم نویسنده رو دیدم چون قبلا کیلدر رو از استاد دولت آبادی خونده بودم، بی معطلی کتاب رو خریدم. رمان جای خالی سلوچ به سبک رئالیسم (یا واقع گرایانه یعنی نمایش زندگی به همون شکلی که هست بدونه هیچ آرایشی) نوشته شده.

بیشتر بخوانید: کتاب کجا نشسته بودگی تنها یک کتاب نیست؛ کجا نشسته بودگی یک سفر است

 سلوچ بعد از رفتنش

رمان جای خالی سلوچ تو قلب روستایی به اسم زمیج شکل می‌گیره. روستایی که چهره‌ی کریه و زشت فقر، مثل بختک رویش سایه انداخته و روایتگر دردمندانه مِرگان بعد از رفتن سلوچه. سلوچ مردی که کوچ اون آغازِ این روایت میشه و مرگانی که باید تنها و بی‌کس از سه فرزندش ( عباس، اَبراو، هاجر) محافظت کنه،

مرگان تصویرگر زنان زیادیه که تو این سرزمین برای زندگیشون مثل یک مبارز می‌جنگند، مثل یک شهرزاد قصه می‌گویند، مثل دختر‌های ۱۶ساله عاشق می‌شوند و گاهی مثل سنگ، زُمخت و خموش می‌شوند. در هیچ رمان ایرانی مادر ایرانی به برجستگی و درخشندگی مرگان نبوده..

تصویرسازی‌های منحصر به فرد دولت آبادی که تو را به عمق ماجرا می‌کشاند

تصویر سازی عالی داستان جای خالی سلوچ باعث شد که موقع خوندن کتاب همه ی اتفاق‌ها رو با تمام وجود حس کنم. خونه‌ی مرگان که به خاطر فقر، روح زندگی توش جریان نداشت. و چقد اشک تو چشمام جمع شد موقع رنج کشیدن مرگان و چقد داد زدم جای مرگانی که بهش تجاوز شد و سکوت کرد. فضای مرد سالارانه کتاب آنچنان به دلم چنگ‌ زده که هنوز تو پستوهای دلم جاش مونده. آآآخ برای شب زفاف هاجر با مردی که سی سال از خودش بزرگتره هیچ حرفی ندارم. یه سرخوردگی زنانه بدونِ توصیف که حال اون روزهای منو به‌شدت ابری کرده بود. و استیلای خشونت به خاطر فقر بر مهر و همدلی دو برادر چقد تلخ و ناگوار بود.

بیشتر بخوانید: رمان همسایه‌ها و احمد محمود

پایان‌بندی خلاقانه و ماهرانه جای خالی سلوچ

به‌نظرم پایان رمان جای خالی سلوچ جوریه که هر خواننده میتونه برداشتی از اون داشته باشه و من تا چند وقت بعد از خوندنش هر بار تصور جدیدی برای پایان کتاب خلق میکردم.

لحظاتی از  کتاب جای خالی سلوچ 

  • محمود دولت آبادی
    محمود دولت آبادی

    وجود هیچکس غم ها رو از بین نمی‌برد اما کمک می‌کند با وجود غم‌ها محکم بایستیم، مثل چتر خوب که باران را متوقف نمی‌کند اما کمک می‌کند آسوده زیر باران بایستیم.

  • مرگان یه حس غریب داشت انگار چیزی گم کرده بود. این بار با تمام رفتن‌های قبل فرق داشت. سلوچ رفته، رفته برای همیشه.
  • عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به‌ آدمیزاد حق عاشق بودن بدهد؟ گاه کم است اما هست، هست چون نیست؟ عشق چیست؟ آنچه که پیداست؟ عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست، معرفت است. عشق از آن رو هست که نیست.

اگر شما هم به رمان و کتاب علاقه‌مندید می‌توانید بیشتر بخوانید.

یادداشت‌های دیگر از زری صیدمحمدی رو اینجا دنبال کنید.

“لطفاً به این یادداشت امتیاز بدهید.”

4.3/5 - (3 امتیاز)

به این مطلب امتیاز دهید

4.3/5 - (3 امتیاز)