نمایشنامه باغ آلبالو اثری مهم از آنتوان چخوف

2,362

نمایشنامه باغ آلبالو اثر آنتوان چخوف

نمایشنامه باغ آلبالو اثر آنتوان چخوف (Anton Chekhov) (آنتون پاولوویچ چِخوف پزشک، داستان‌نویس، طنز نویس و نمایش‌نامه‌نویس برجستهٔ روس است. هرچند چخوف زندگی کوتاهی داشت و همین زندگی کوتاه همراه با بیماری بود اما بیش از ۷۰۰ اثر ادبی آفرید. او را مهم‌ترین داستان کوتاه‌نویس برمی‌شمارند و در زمینهٔ نمایش‌نامه‌نویسی نیز آثار برجسته‌ای از خود به‌جا گذاشته‌است).

نمایشنامه باغ آلبالو آخرین اثر آنتوان چخوف است که در سال ۱۹۰۳ نوشته شده و در ژانویه ۱۹۰۴ برای اولین بار در تئاتر هنر مسکو روی صحنه آمده است.

نمایشنامه در املاک اجدادی مادام رانوسکی در روسیه به وقوع می‌پیوندد.

آنتوان چخوف
آنتوان چخوف
بیشتر بخوانید: نمایشنامه سوءتفاهم آلبر کامو ؛ چه پیامی برای ما دارد؟

خلاصه‌ای از کتاب باغ آلبالو

مادام رانوسکی پس از مرگ پسر خردسالش به پاریس مهاجرت می‌کند اما بعد از مدتی به خاطر درخواست آنیا (دخترش) به زادگاه خودش بر می‌گردد.

وضعیت خانواده خانم رانوسکی رو به ورشکستگی است، به خاطر وضعیت اقتصادی رو به افول خانواده، مادام آرنوسکی و برادرش کایف ناچار می‌شوند باغ آلبالو را به مزایده بگذرارند.

با وجود دلبستگی و خاطراتِ گذشته‌ی باغ، خانم آرنوسکی و برادرش هیچ مقاومتی در برابر فروش باغ نمی‌کنند و کاری برای نجاتِ باغ آلبالو انجام نمی‌دهند.

خانم آرنوسکی با وجود آنکه همه‌ی دارایی‌اش را از دست داده، از ولخرجی دست بر نمی‌دارد و قادر نیست تا شرایط متحول شده زندگی‌اش را درک کند.

نمایشنامه باغ آلبالو

بیشتر بخوانید: رمان صد سال تنهایی شناخته‌شده‌ترین اثر گابریل گارسیا مارکز

قهرمانی در کار نیست

نمایشنامه باغ آلبالو

اگر قهرمان کسی است که قادر به تغییر سرنوشت خود باشد، ساکنانِ باغ آلبالو قهرمان نیستند آن‌ها از تغییر سرنوشت خود عاجزند.

کایف غرق در خاطرات گذشته و محاسبه‌ی قدمتِ تاریخیِ اشیاء است و مادام آرنوسکی در حال ولخرجی و اسراف کاری.

آن‌ها در برزخ روبرو شدن با آینده و فراموش کردنِ گذشته زیست می‌کنند.

مادام آرنوسکی نتیجه‌ی زندگی بی بند و بار و اتفاقاتِ پیش آمده را ناشی از گناهانش می‌داند.

در این بین لوپاخین کسی که خودش و اجدادش در باغ آلبالو کار کرده‌اند، قهرمانی است که جدا در صددِ تغییرِ وضع موجودِ خویش است.

تروفیموف ابزار چخوف برای کوبیدن بورژوایی

یکی دیگر از کارکترهای نمایشنامه تروفیموف است، دانشجوی انصرافی که آنیا دلبسته‌ی اوست، او تنها کسی است که نقطه‌ی مقابلِ شخصیت‌های غرق در زندگی بورژوایی است، ذهن او محدود به باغ نیست و چیزی فراتر را می بیند، آنتوان چخوف هوشمندانه از این شخصیت برای کوبیدنِ جامعه بورژوایی حاکم استفاده می کند.

تروفیموف تنها کسی است که از خواستِ تغییر و دگرگونی شرایط اجتماعی به مثابه ضرورتی تاریخی باخبر است، اما به علت خصلت اشرافی‌گری‌اش افکارش در حدِ حرف باقی می‌ماند و راه به عمل نمی‌برد.

بیشتر بخوانید: کتابی که پس از سال‌ها ممنوعیت انتشار یافت ؛ رمان بخشنده

تروفیموف مردی آزاده

در قسمتی از نمایشنامه تروفیموف خطاب به لوپاخین می گوید: من مرد آزاده‌ای هستم و آنچه نزد شما بی‌نهایت گرانبهاست و همه شما از فقیر و غنی آن‌ را عزیز می‌دارید، کوچکترین اثری در من ندارد و برای من مثل پرکاهی است که در هوا می‌چرخد. من بدون کمک شما می‌توانم زندگی کنم. می‌توانم از همه شما بگذرم. من قوی و مغرورم. بشر دارد به عالی‌ترین حقایق متوجه می‌شود. به عالی‌ترین خوشبختی که در روی زمین قابل وصول است می‌رسد. و من در طلایه این سعادت قرار دارم.

در حالی که تروفیموف درباره‌ی آزادی، آینده و رهایی از گذشته و باغ آلبالو صحبت می‌کند، لوپاخین در حالِ کار و ساختن زمانی است که در آن قرار دارد.

آنتوان چخوف

لوپاخین: وقتی من مدت درازی بدون وقفه کار می‌کنم، فکرم روشن‌تر می‌شود. و به این خیال می‌‌افتم که من هم می‌دانم برای چه زندگی می‌کنم. اما توده‌های وسیع مردم در کشور روسیه نمی‌دانند برای چه زندگی می‌کنند؟

لوپاخین: حالا باغ آلبالو مال من است! مال خودم است. (بلند می‌‌خندد) ای خدا، باغ آلبالو مال من است! به من بگویید مستی! عقل از سرت پریده! خواب می‌بینی. (پایش را به زمین می‌‌کوبد) به من نخندید! اگر پدرم و جدم از گور پا می‌شدند و این را می‌دیدند که یرمولی آن‌ها، یرمولی بی‌تربیت، کتک خورده، که زمستان‌ها پا برهنه توی کوچه‌ها می‌دوید، همان یرمولی، یک ملک خریده که از تمام ملک‌های دنیا قشنگ‌تر است، چه می‌کردند؟ من ملکی را خریده‌ام که پدرم و جدم در آن ملک غلام بودند و حتی کسی توی آشپزخانه راهشان نمی داد.

چخوف با این اثر نا امیدی عمیق خود را از کل نسل بشر نشان می‌دهد.

بیشتر بخوانید: خالد حسینی نویسنده نامدار و موفق افغان

قسمت‌هایی از متن نمایشنامه باغ آلبالو :

  • کسی چه می‌داند؟ اصلاً مقصودتان چیست که آدم آخرش می‌میرد؟
  • شاید انسان صد حس داشته باشد که در موقع مرگ، فقط پنج حس آشنا و معروفش از بین برود و نود و پنج حس دیگرش زنده بماند …

کتاب باغ آلبالو

  • اگر جزو گله شدی، می توانی پارس نکنی، ولی دمت را باید حتما تکان بدهی.
  • به عقیده من اگر دختری عاشق بشود دیگر فاتحه اخلاق را خوانده.
  • ما محکومیم که به جزای گناهان خود برسیم.
  • تروفیموف پدر شما دهقان بود و پدر من یک داروساز که نسخه می پیچید. اما از این اصل و نسب هیچ چیزی در نمی آید. [لوپاخین کیف بغلی‌اش را بیرون می آورد] نه، نه، اگر دویست هزار روبل هم بدهید من نخواهم گرفت. من مرد آزاده‌ای هستم و آنچه نزد شما بی‌نهایت گرانبهاست و همه‌ی شما از فقیر و غنی آن را عزیز می‌دارید کوچکترین اثری در من ندارد و برای من مثل پر کاهی است که در هوا می چرخد. من بدون کمک شما می توانم زندگی کنم. می‌توانم از همه‌ی شما بگذرم. من قوی و مغرورم. بشر دارد به عالیترین حقایق متوجه می‌شود. به عالی‌ترین خوشبختی که در روی زمین قابل وصول است می‌رسد و من در طلایه‌ی این سعادت قرار دارم.

اگر شما هم به رمان و کتاب علاقه‌مندید می‌توانید بیشتر بخوانید.

یادداشت‌های دیگر از زری صیدمحمدی رو اینجا دنبال کنید.

“لطفاً به این یادداشت امتیاز بدهید.”

2/5 - (4 امتیاز)

به این مطلب امتیاز دهید

2/5 - (4 امتیاز)